سال نو - لباس نو - دل کهنه من به یاد تو - خاطرات پشت دیوار سنگی
اردیبهشت هم اومد و هوا گرم شد ... یادم می اد وقتی که اردیبهشت میشد یه بند می گفتی سایه برم کولر رو راه بندازم .. داریم می میریم از گرما ...!!! منم می گفتم : آخه بابا شبها هنوز سرده من هم سرمایی هستم .. ولی تو می خندیدی و می گفتی ای بابا دارم می رم ها .... بعد که آخر تابستون اومدم نگی مردم از گرما چرا کولر رو راه ننداختی .... کاش می دونستی از اون روزی که رفتی و دیگه آخر تابستونش نیومدی تا حالا کولر حتی تمیز هم نشده چه برسه که کسی روشنش کنه .... دایی رضا می گه تو اینقده گرمایی بودی که تو زمستون هم با آستین کوتاه می رفتی مدرسه .. می دونی بهت حسودیم میشه .. کاش میومدی ..